اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

نرو تنهام نزار

بی تو امشب باز یه گوشه نشستم در خیالم پیش تو گفتم که خستم از همه چیزو همه کس به  

 

 تو گفتم های های گریه کردم زار زار ناله کردم گفتم اینجا غصه دارم هیچ کس را هم ندارم ازهمه  

 

چیز و همه کس من گسستم به همین دستهای بستم مثل اینکه کودک هستم از تو پرسیدم تو  

 

میدانی که هستم؟تو به من خندیدی و گفتی که باز هم در این دنیای زیبا چشم برخوبیها بستم. 

 

 

 

 

 

تنهاترین تنها

در گذر ثانیه ها تنهایم....ودر این لحظه ودر این حادثه ها تنهایم..... 

 

صاعقه می شکند قامت تنهایی مرا... ودر این معبد سنگی به خدا تنهایم.... 

 

سیل بارانی غم چشم مرا خواهد شست....چه کنم با همه ی خاطره ها تنهایم... 

 

وتودر بی خبری های دلت خواهی رفت.... پشت درد همه ی فاصله ها تنهایم... 

 

                          

بنام تک شاهین چشمانم که تکیه گاه خیال توست

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید 

 

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید 

 

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم  

 

پر گشودیم ودر ان خلوت دلخواسته گشتیم 

 

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم  

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت 

 

من همه محو تماشای نگاهت 

 

محبت

نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود ......... 

 

بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود...... 

 

بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود....... 

 

وبر چه ابی بنویسم که هرگز گل الود نشود وبر چه قلبی بنویسم که هرگز تنگ نشود..........