اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

زندگی

 از خداوند پرسیدم:چگونه می توان بهتر زندگی کرد؟



فرمود:گذشته ات را بدون هیچ تاسف بپذیر با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون



ترس برای اینده اماده شو ایمانت را نگهدار و ترس را به گوشه ای بینداز........


شک هایت را باور کن و هیچ گاه به باورهایت شک نکن...............



زندگی زمانی زیبا ست............


که ریشه اش از عشق.....ساقه اش از محبت و گلبرگ هایش از صداقت باشد........

دوست داشتن

هیچ وقت از دوست داشتن انصراف نده حتی اگه کسی بهت دروغ گفت



بازم بهش فرصت بده عشق رو تجربه کن.........



حتی اگه شکست بخوری اینو بدون که اگه کسی وارد زندگیت شد



و گذاشت رفت علاوه بر اینکه خاطره بجا میذاره می تونه یه تجربه هم بجا بذاره

خدایا متشکریم.............

  

 این روزها صبح وقتی که چشمم را بازم می کنم........


قبل از هر چیزی یادم می افته که هنوز زنده ام.............


یعنی ممکن است که یه روز دیگه وقت داشته باشم که زندگی کنم........


واین قشنگترین هدیه ای است که خدا به همه ما میدهد............


اما گاهی یادمان می رود که به خاطر زنده بودنمان از خدا تشکر کنیم..........


همیشه یادمان می رود به خاطر چشم هایمان به خاطر راه رفتنمان .....


به خاطر اینکه می توانیم سیبی را ببوییم ویا به یک برگ دست بزنیم........


ویا روی خاک دراز بکشیم.......


به خاطر همه ی چیزهایی که هست ویاد من نیست از خدا تشکر کنیم........


خدایا تو بی بهانه به ما مرحمت میکنی و ما برای تشکر از تو به دنبال بهانه ایم.......


خدایا برای همه چیز از تو متشکریم...............


تقدیم تو...........

  تقدیم به عشقها و ارزوها به امیدها وانتظار ها............



  به قلبهای فشرده شده به احساسات اتش گرفته به فنا شده به تباه شده ها...........


  به خاکستر های بر باد رفته .تقدیم به بهار که عشق می زاید به فصل پاییز که عشق می پرواند


  تقدیم به رازهای ابراز نشده به اشکهای ره گم کرده وبه نفسهای از سینه بر نیامده وبه سینه باز


نگشته تقدیم به انها که چون اقیانوس ظاهری ارام وباطنی شوریده دارند.


 تقدیم به پروانگانی که بی پروا عاشقانه می سوزند ودم بر نمی اورند.


تقدیم به ان غم که چون شمع روشن میان گریه می خندد و جمعی را خوشدل و سرگرم میسازد


اشک های التماس

     

  عقربه های زمان به کندی میگذرند شاید می خواهند فرصتم را دو چندان کنند 

 

 

   اما حتی یاسمن ها نیز می دانند که کاری از دست من ساخته نیست و تنها 

 

 

  در کنج خلوت این اتاق من ماندم و تبسم یک رویا من ماندم واشک های التماس 

 

 

 من ماندم و دست هایی به سوی اسمان بی کران هستی................. 

 

 

 تو رو قسم میدهم به پاکی فرشتگانت اگر گاهی انی نبودم که می خواستی 

 

  دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر...........